علیرضا جدیری عباسی
در یاد بود برادرزاده مرحوم و عزیزم "هادی (علیرضا)"
در دل من چیزیست
مثل یک بیشه ی نور..
مثل خواب دم صبح
وچنان بی تابم
که دلم می خواهد
بروم تا سر کوه
بدوم تا ته دشت
دورها اوییست که مرا می خواند...

الف ) مي خواستم زندگي کنم ، راهم را بستند
ستايش کردم ، گفتند خرافات است
عاشق شدم ، گفتند دروغ است
گريستم ، گفتند بهانه است
خنديدم ، گفتند ديوانه است
دنيا را نگه داريد ، مي خواهم پياده شوم.
----------------------------------------------------------------------------
ب ) زنده بودن را به بيداري بگذرانيم که سالها به اجبار خواهيم خفت.
----------------------------------------------------------------------------
ج ) انسان به اندازه اي که به مرحله انسان بودن نزديک مي شود
احساس تنهايي بيشتري مي کند.
----------------------------------------------------------------------------
ح ) انسان عبارت است از يک ترديد. يک نوسان دائمي. هر کسي يک سراسيمگي بلاتکليف است.
----------------------------------------------------------------------------
د ) مادرم ميگفت عاشقي يک شب است و پشيماني هزار شب؛
هزار شب است پشيمانم که چرا يک شب عاشقي نکرده ام
---------------------------------------------------------------------------
ذ ) گاه گاهي به يادت غزلي مي خوانم
تا نگويي که دلم غافل از آن عهد و وفاست
خوب رويان همه گر بادل من خوب شوند
خوبِ من، با همه خوبان, حساب توجداست!
---------------------------------------------------------------------------
خوبم:
خوب بخواب.
هادی عزیزم راحت بخواب
و بدان که:
مرگ پایان کبوتر نیست.
هادی جان:
ما داغ فراق دیده بودیم
افسانه غم شنیده بودیم
اما غم تو جگرگداز است
دردی است که قصه اش دراز است.

هادی (علیرضا) جان درود و سلام ما را به پدر بزرگ نازنین و عموی شهیدت برسان.
در سوگ علیرضا (هادی) جدیری عباسی
متولد: تبریز - ۱۳۶۸
مرگ: تبریز - ۱۳۹۰
سن: ۲۲ سال
زندگی پر از : شادی - شور
نجیب - درستکار - راستگو
جوانی به تمامی معنا
محمد جديري عباسي